به این فکر می کنم که یکروز از همین روزا من مارادونا رو می بینم و بهش می گم مرتیکه من چاکرخوات شدم با این کارات خفن! کاش دوران بازیگریت به دنیا اومده بودم!
دلم لک زده واسه اضطراب جلسه دیدار اولیا مربیان که مبادا معلمه نمره ی پنهون کرده ات را بزاره کف دست بابات! نه امروز که خودت مسئول سر و کله زدن با استاداتی و کسی دنبال نمره های پنهون شده ات نیست!
کلا این تاریخ و گفت و شنود دربارش جذابیت داره! نه اینکه دنبال درس عبرت و این چیزا بودن،چون که تایید صحتش به عنوان یک شنونده که تحقیق و تفحصی روی این موضوع نداره قاعدتا نتیجه عبرت انگیز نمی تونه داشته باشه! اما همون 4 تا اسم تاریخی که ابهتی تو تلفظشون بود و نشستن ته کلاس با بچه های دبیرستان سر کلاس تاریخ ...... دلم واسه این چیزا لک زده!
در هیچ صدایی شنیدن دنیای جالبی داره، تو سکوت محض بشینی و موجودی باهات صحبت می کنه، سرزنشت می کنه، واست برنامه می ریزه تصمیم می گیره، می برتت تو خودت و.... این شده دنیای این یکی 2 ماهه!