قطار و بستان
وقتی تو قطار با کسی از اهواز همسفر می شم یاده اون یکباری که رفتم اون طرفا می افتم! ولی وقتی اون فرد اهل بستان باشه تنها چیزی که به ذهنم میاد گور دسته جمعی زنان بستان نزدیک جایی به اسم پل سابله تو جنگه، به نظر بعد اشغال خرمشهر  زنانی  که تو ناحیه بستان بودن مورد تجاوز قرار می گیرن و همونجا زنده به گور می شن که بعد از آزاد سازی، یک گور دسته جمعی زنانی که مدتی از مرگشون نمی گذشته  و بعضیاشون حتی در حال تقلا برای خروج از گور جان داده بودند، کشف می شه. وقتی پای حرفای اون مرد می شینی اولین چیزی که می گه اینه که چه فایده، 20 سال از جنگ گذشته و ما شدیم مثل موزه! هرسال کلی آدم میریزن فقط تماشامون می کنن! خرابه ها رو دست نمی زنن که اونا بیان نگاه کنن، شماها وضعیتتون خوبه .... یهو یک مشهدی می گه نه والا ما هم تو روستا نونوام!! مرد اهل بستان یه نگاش می کنه می پرسه: تا حالا 8 سال بمب ریختن بالا سرت؟.................. سکوت لونه می کنه تو کوپه!